سوگل هستم !
شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی
تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا كردم
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم
پس ازِ یك جستجوی نقره ای در كوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی كه در تنهایی ام رویید
با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم
گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها كردم
همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را به روی اشكی از جنس
غروب ساكت و نارنجی خورشید وا كردم
نمی دانم چرا ؟
نمی دانم چرا ؟ شاید خطا كردم
و تو بی آن كه فكر غربت چشمان من باشی
نمی دانم كجا ، تا كی ، برای چه ،
نمی دانم چرا ؟
شاید به رسم و عادت پروانگی مان
باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:ممنون اما جدیت از چه نظری؟
یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت
افسانه ی زندگی چنین است عزیز
در سایه ی کوه باید از دشت گذشت!
آپم.منتظر حضورت هستم...

پاسخ:خدااز دهانت بشنوه!
Power By:
LoxBlog.Com |